ووو . امروز یه داستان خفن دارم واستون تعریف کنم
ا سلام یادم رفتـــــــــــــــــــــــ
از کجا شروع کنم نمیدونم اما بگم بدونین بد خوردن ! ناموسن بد خوردن . . . داستان از جایی شروع شد که گوشی ما زنگ زد . .
رینگ رینگ رینگ | رینگ رینگ رینگ بله خانم ؟ جواد از سر کوچه شیر هم بگیر بیا . چشم عزیزم
تو همین هین و بین یه 4 تا لات الکی چاغال : پسر چقدر با گوشی حرف میزنی ؟
بنده : به توچه مرتیکه ! مگه فضولی ؟
مرتیکه : به من گفتی فضول ؟ بچه ها بیایین ببنید چی میگه این یارو ؟
بنده : به کی گفتی یارو بچه قرطی ؟ انگاری دلت هوس کتک کاری کرده ؟ برو شر نشو !
مرتیکه : من شر نشم ؟ الانــه که . . .
شارپ !! اولین مشت رفت تو پک و پوز یارو !! خلاصه اینجا بود که بلای آسمونی نازل شد و بخت از سر این اقبال برگشته ها برگشته بود که من کلی وقت بود جر و دعوا نکرده بود . به قول پسر عموم جواد کین !! جاتون سبز که من رو اینا فن کشتی کچ میزدم !! البته ناگفته نمونه من برسولی نیستم و اونا هم 4 تا بودن ولی کتکه رو خوردن و الباقی هم به دیار باقی !!
ولی خب این بود جواب آدمی که واسه ما لات الکی میفرسته !! نوبت خودت هم میرسه بچه ک...ن !
و اینجاست که شاعر میگه :
این داستان ماست نگو تموم میشه