ϯ Needle . . .ϯ

نیدل . . . آری این دنیا من است دنیای پر از لذت پر از دود الکل

ϯ Needle . . .ϯ

نیدل . . . آری این دنیا من است دنیای پر از لذت پر از دود الکل

گوشمالی !

ووو . امروز یه داستان خفن دارم واستون تعریف کنم

ا سلام یادم رفتـــــــــــــــــــــــ

از کجا شروع کنم نمیدونم اما بگم بدونین بد خوردن ! ناموسن بد خوردن . . . داستان از جایی شروع شد که گوشی ما زنگ زد . .


رینگ رینگ رینگ | رینگ رینگ رینگ بله خانم ؟ جواد از سر کوچه شیر هم بگیر بیا . چشم عزیزم

تو همین هین و بین یه 4 تا لات الکی چاغال : پسر چقدر با گوشی حرف میزنی ؟

بنده : به توچه مرتیکه ! مگه فضولی ؟

مرتیکه : به من گفتی فضول ؟ بچه ها بیایین ببنید چی میگه این یارو ؟

بنده : به کی گفتی یارو بچه قرطی ؟ انگاری دلت هوس کتک کاری کرده ؟ برو شر نشو !

مرتیکه : من شر نشم ؟ الانــه که . . .

شارپ !! اولین مشت رفت تو پک و پوز یارو !! خلاصه اینجا بود که بلای آسمونی نازل شد و بخت از سر این اقبال برگشته ها برگشته بود که من کلی وقت بود جر و دعوا نکرده بود . به قول پسر عموم جواد کین !! جاتون سبز که من رو اینا فن کشتی کچ میزدم !! البته ناگفته نمونه من برسولی نیستم و اونا هم 4 تا بودن ولی کتکه رو خوردن و الباقی هم به دیار باقی !!


ولی خب این بود جواب آدمی که واسه ما لات الکی میفرسته !! نوبت خودت هم میرسه بچه ک...ن !


و اینجاست که شاعر میگه :

این داستان ماست نگو تموم میشه

کی میخواد ما رو بیخیال شه ؟

عجب گرفتاری شدیم ما خدایی !!!؟


ببین تو رو خدا ؟ ببین خدایی ؟ الان 2 سال داره میگذره باز ول کن نیست !! ولی خوب فکر کنم دیگه پیدام نکنه !! به هر حال جابه جایی هم مزیت های خودش رو داره دیگه !

از اون موقع الان دقیقا 2 سال میگذره !! تازه میخوام یه نفس راحتی بکشم !! حالا دیگه دور دسته منه و هر سری میام اینجا و مینوسم چه کارا کردم !!

یکی نیست به این بگه بابا ولم کن ! چی از جون ما میخوایی ؟ هرجا میرم اسم کثافتش هست ! گرفتار شدیم به خدا !!!


اگر 1 روز از عمرم باقی باشه ! حال 2 نفرو تا حد مرگ میگیرم !! خودشون هم میدونن چه کسایی رو میگم حتما هم پست ها رو میخونن ! پس بترس از من ! منتظرم باش ! کی ؟ شب عروسیت چاغال


این داستان ماست نگو تموم میشه . . .

یاد گذشته

سلام و 100 سلام به دوستای گل خودم دوستانی که وبلاگ دست نویس من رو میخونن


امروز یه اتفاق جالب افتاد !! بر حسب اتفاق داشتم یه سری به خاطرات قدیمی میزدم که به یه مطلب خیلی جالب برخوردم به این مضمون : خدا کنه نیام این مطلب رو بخونم و به کار خودم بخندم


ولی کلی خندیدم وقتی خوندمش ! ولی خوب این روزا روزهای خوبی رو میگذرونم ! حس میکنم از قید و بند آزاد شدم و واسه خودم زندگی میکنم


عجب جرکیسی بودمااا وقتی یادم میاد خندم میگیره !!


راستی یه اتفاق جالب هم واسم پیش اومد !! دختر همسایه روی فیس بوک پیدا کردم ! خیلی جالب بود واسم


وخلاصه امروز فکر کنم 11 تیر ماه 1390 هست اینجا هوا گرمه هست و بوی انتقام میاد !


ای لاو یو پی ام سی !!!


این داستان ماست نگو تموم میشه